تریلر ☺دانلود☻
کارگردان : دیوید فینچر
معرفی و خلاصه داستان فیلم دختر گمشده [2014] Gone Girl : مردی به نام نیک دان (بن افلک) در پنجمین سالگرد عروسی خود گزارش می دهد همسرش امی (رزاموند پایک) ناپدید شده است؛ تحت فشار پلیس و جنون رسانهای، آنچه ابتدا یک ازدواج موفق تصور میشد، شکل دیگری پیدا میکند. به زودی دروغ ها، فریب کاری ها و رفتار عجیب نیک باعث می شود همه یک پرسش مشترک را مطرح کنند: آیا او همسرش را کشته است؟
نویسنده :
گیلیان فلاین
بازیگران :
بن افلک در نقش نیک دان
روزماند پایک در نقش امی دان
نیل پاتریک هریس در نقش دسی کولینگ
تایلر پری در نقش تانر بولت
کری کوون در نقش مارگو دان
پاتریک فوگیت در نقش دوتستین جیم جیلپین
سلا وارددر نقش شارون اسچیبر
نقد شماره ۱ : منتقد:جاستین چانگ-امتیاز ۱۰ از ۱۰
بانویی ناپدید می شود و به زودی همه تصور می کنند که او مرده است،اما آن چه در فیلم “Gone Girl/دختر از دست رفته” واشکافی می شود،ازدواج او است.دِیوید فینچِر اقتباسی ریز بینانه و عمیق از رمان رمز آلود جیلیِن فِلِن انجام داده است.فیلم در سراسر زمان ۱۴۹ دقیقه ای خود دیدی بسیار دقیق و گاهاً خنده دار و در کل مسحور کننده دارد.این تریلر روانشناسانه پیوندی استثنایی میان فیلم ساز و ماده اولیه است و نگاه فینچِر به عصر فناوری اطلاعات و خشونتی که در لایه های زیرین زندگی کنونی آمریکاییان جریان دارد را به خوبی منعکس می کند.طنز فیلم نیش دار است و بازی های عالی بِن اَفلِک و رُزامِند پایک جلوه خاصی به فیلم بخشیده است.البته فیلم برای پیدا کردن مخاطبان عام باید از حالت فیلمی صرفاً اسکاری خارج شود.
بعد از ناکامی نسبی “/The Girl With The Dragon Tattooدختری با خالکوبی اژدها” در گیشه و علی رغم این که فیلم در سراسر دنیا ۲۳۰ میلیون دلار فروش کرد،به نظر می آید این فیلم آخر دو ساعت و نیمی فینچِر بتواند راحت تر نظر منتقدان سخت گیر و مخاطبان را به خود جلب کند و خود را از فیلمی صرفاً اسکاری به اثری با طیف مخاطبان وسیع تبدیل کند.این مسئله که کارگردان این بار با بودجه ای کم تر (۵۰ میلیون دلار) فیلم را ساخته و فیلم از روی رمانی ساخته شده که به تازگی منتشر شده (۲۰۱۲) و از طرفی اقتباس دیگری از آن صورت نگرفته است،همگی می توانند در موفقیت تجاری فیلم موثر باشند.نکته دیگر این که “Gone Girl/دختر از دست رفته” بر خلاف “/The Girl With The Dragon Tattooدختری با خالکوبی اژدها” تنها یک فیلم قوی از نظر فنی نیست و حرف های بیش تری برای گفتن دارد.
فِلِن در اولین تجربه فیلم نامه نویسی خود کاری بزرگ انجام داده و بدون عوض کردن ماده اولیه داستان خود فیلم نامه ای خوب نوشته که به ساختار غیر خطی کتاب وفادار مانده است.(برای حفظ جذابیت فیلم از این جا به بعد را نخوانید.) فینچِر توانسته به خوبی پیچیدگی های عمیق داستان را درک کند و همانند جراحی زبر دست رابطه میان نیک و اِیمی دان (اَفلِک و پایک) را کالبد شکافی کند.(مشابه آن چه در “Se7en/هفت” و “Zodiac/زودیاک” دیده بودیم.) او و فِلِن با هم کاری هم به بررسی رابطه پر حرف و حدیث این زوج پرداخته اند و تصویری واقع بینانه از جهنم زندگی مشترک و این که چقدر ممکن است نیمه دیگر خود را نشناسیم،ارائه داده اند.
فیلم برای نشان دادن خیابان ها و فروشگاه های خالی شهر نورث کارتِج ایالت میزوری که توسط بحران مالی سال ۲۰۰۸ آسیب دیده از نماهای ثابت استفاده کرده است.”Gone Girl/دختر از دست رفته” در صبح پنجمین سال گرد ازدواج دان ها آغاز می شود و این دقیقاً همان زمانی است که اِیمی ناگهان ناپدید می شود.نیک ادعا می کند که هیچ اطلاعی از ماجرا ندارد اما مدتی طول می کشد که شک کلانتر راندا بونی (کیم دیکِنز) نسبت به او فروکش کند.بونی بعد از تحقیق و تفحص به این نتیجه می رسد که رابطه این زوج همانند وضعیت مالی شان آشفته و بی سر و سامان بوده است.
برای نیک پرونده تشکیل می شود،اما تنها نشان دادن ناراحتی و افسوس برای فرار او از چنگ افراد تیز بینی چون اِلِن اَبِت (میسی پایِل)،که پرونده را علیه او به جریان انداخته،کافی نیست.مدت زیادی نمی کشد که نیک با خواهر دوقلوی خود،مارگو (کَری کون) دیدار می کند و وکیلی قدر به نام تَنِر بُلت (تایلِر پِری) برای خود دست و پا می کند.یکی دیگر از نکاتی که فیلم به آن اشاره دارد،فرهنگ رسانه ای غلط آمریکا است.فرهنگی که تشنه نمایش رسوایی ها است.فیلم نسبت به تاریخچه فیلم های جنایی که پیش از این تولید شده اند،آگاهی دارد؛از آثار پر زرق و برق اِسکات پیتِرسِن و کِیسی اَنتونی گرفته که تا تریلرهای کلاسیکی چون “Rebecca/رِبِکا”،”Diabolique/شیطانی”،”Rosemary’s Baby/کودک رُزماری” و “Fatal Attraction/جاذبه مرگ بار”.
در سرتاسر ماجرا،خانم دان که گم شده را در قالب فلش بک هایی از روزهای خوش تر زندگی مشترک آن ها در نیویورک می بینیم،جایی که این زن باهوش و زیبا زندگی مجللی داشت.سابقه آشنایی او با نیک که مردی از طبقه کارگر از میانه غربی آمریکا است،کاملاً زیر ذره بین فیلم قرار می گیرد:اولین دیدار آن ها و ازدواجشان در مَنهَتِن،خالی شدن آهسته جیب آن ها که به واسطه بی کاری آن ها از مشاغلشان تشدید می شود و نقل مکان آن ها به زادگاه نیک در میزوری که منجر به فرو رفتن او در ناامیدی و تن پروری می شود،حال اِیمی در ناکجا آباد گیر افتاده و با مردی زندگی می کند که دیگر توانایی شاد کردن او را ندارد.کم کم زمزمه هایی از خشونت در خانه،کم کاری در وظایف زناشویی و بی وفایی به گوش می رسد و چهره های مرموز جدیدی پا به فیلم می گذارند،از جمله دِسی کالینگس (نیِل پَتریک هَریس)،دوست پسر سابق اِیمی و نوئِل هاثورن (کِیسی ویلسِن) که همسایه فضول آن ها است.
به زودی مشخص می شود که رمز و راز این فیلم اتفاقی که برای اِیمی افتاده نیست،بلکه هویت نیک و اِیمی و آن چه که کار ازدواج آن ها را به این جا کشیده،است.سوالی که این زوج در ابتدا عجله ای برای پاسخ دادن به آن ندارند.فیلم نامه فِلِن بین گذشته و حال در حرکت است و گاهی به کنکاش در دفترچه خاطرات اِیمی می پردازد و سر نخ هایی که او برای نیک به جا گذاشته را بررسی می کند اما در تمام این مدت داستان در چند سطح به جلو می رود و اجازه لحظه ای غفلت به بیننده نمی دهد.نهایتاً زمانی که فیلم در نیمه خود چندین نقطه عطف رو می کند،لذت دیدن آن ها نه از باب غافل گیری که بابت عمیق تر شدن داستان حاصل می شود.
فینچِر در گمراه کردن بیننگان ید طولایی دارد و در این جا به مواد اولیه فیلم کاملاً تسلط دارد.این اولین باری نیست که ما را در مورد آن چه که می بینیم و این که از دید چه کسی می بینیم به سوال وا می دارد (“Fight Club/باشگاه مشت زنی”) و یا در مورد نقش رسانه ها در ایجاد وحشت در میان عوام حرف می زند (“Zodiac/زودیاک”) و یا با بازی با زمان های موازی درک ما از حقیقت را پیچیده تر می کند (“The Social Network/شبکه اجتماعی”).اما آن چه “Gone Girl/دختر از دست رفته” را فیلمی جان دار می کند،موضع گیری کنایه آمیز آن نسبت به قلب یک رابطه است؛فیلم از خط باریک میان عشق و نفرت،شادی و غم حرف می زند و رفتارهای ظالمانه و سو استفاده هایی که زوج ها بعد از مدتی به دامشان می افتند را به تصویر می کشد.
فیلم در قسمت هایی صحنه هایی آشنا از زندگی زناشویی را به تصویر می کشد و زنان و مردان را به خنده هایی تلخ وادار می کند.فیلم ازدواج را همانند یک نمایش می پندارد که در آن هر دو طرف به قرار دادی پای بند هستند که طی آن مجبور هستند به چیزهای مختلفی تظاهر کنند.این نقش بازی کردن از سوی نیک و اِیمی چه در خانه و چه در محیط های بیرون به خوبی رعایت می شود تا این که کم کم همه چیز رنگ کابوس به خود می گیرد.همین طور که فیلم به پایانش که به کتاب وفادار هم هست می رسد،این فکر به اذهان مخاطبان خطور می کند که ممکن است تمام حقیقت را در مورد شریک زندگی خود ندانند؛البته در مواردی همان بهتر که ندانیم!
اَفلِک در نقش افراد قدرتمند و ثروتمند بازی خوبی ارائه داده اما در این جا ناگهان از عرش به فرش آمده تا بازی در نقش نیک دان را تجربه کند و به خوبی از پس نقش انسانی که به تدریج افول می کند،بر آمده است.پیش تر از اَفلِک به دلیل خشک و مغرور بازی کردن انتقاد می شد اما در این جا او برای بازی در نقش انسانی که با افکار عمومی روبرو است،به خوبی آماده است؛این نقش نسبتاً مشکل است و به میزان مشخصی فروتنی و بازی زیر پوستی احتیاج داشته که اَفلِک این را درک کرده و دقیقاً به هدف زده است.
علی رغم آن چه گفته شد،همان طور که از نام فیلم پیدا است،”Gone Girl/دختر از دست رفته” به نقش اول زن تعلق دارد.پایک زنی بلوند و زیبا است و برای بازی در این نقش توانایی های لازم را دارد؛البته عده ای معتقد هستند اندک لهجه انگلیسی او حس یک زیبای آمریکایی را به خوبی منتقل نمی کند.اما با توجه به سوابق او در نقش های مکمل می توان اذعان کرد که او ابهت خاص خود را دارد و روی پرده جذابیت خاصی به نقش می دهد.دیدن او در یکی از مهم ترین نقش های کارنامه بازیگری اش،هیجان انگیز است.صدای اغوا کننده و آرام او،راوی بخش های ابتدایی فیلم است و شخصیت او در فیلم پویایی خاصی دارد:در هر نما شخصیت او می تواند هم زمان آسیب پذیر،خشمگین،حساب گر،قهرمان و نیش دار باشد.
از بخش های خاصی از رمان فِلِن بابت ضد زن بودن انتقاد شد اما فضای فرا جنسی فیلم این ادعا را خنثی کرده و دیدی بی طرف در پیش گرفته است.از طرفی بازی منحصر به فرد پایک طوری است که شخصیت او را فراتر از خفت یا قدرت می برد و او را در کنار نقش اول های هیولا وار و در عین حال قابل ترحم فیلم های فینچِر چون مارک زاکِربِرگ و لیسبِت سالِندِر قرار می دهد.شخصیت هایی که عدم اصرار آن ها به جلب هم دردی بیننده،آن ها را تبدیل به نقش هایی شگفت انگیز کرده است.
بازیگران درخشان اصلی به کنار،سایر بازیگران نیز در نقش های خود عالی کار کرده اند و هر نمای “Gone Girl/دختر از دست رفته” به حضور آن ها مزین شده است.آثار دوران رکود را در تمام بازیگران می توان مشاهده کرد،تصویری که از مَنهَتِن گرفته تا کابین های قابل سکونت در منطقه “اُزارکس” (منطقه ای در مرکز آمریکا) به خوبی قابل تشخیص است.تایلِر پِری و نیِل پَتریک هَریس در نقش وکیل متخصص رسانه و دوست پسر سابق بازی هایی غیر کلیشه ای انجام داده اند.میسی پایِل و سِلا وُرد هم در نقش دو شخصیت تلویزیونی پیچ های تندی به داستان داده اند و راوی ماجرای خانواده دان برای دنیای خارج از زندگی آن ها هستند.دِیوید کِلِنِن و لیسا بِینز نقش والدین پر معاشرت اِیمی را بازی می کنند.کیم دیکِنز و کَری کون هم نقش زن هایی را دارند که سعی می کنند دادگاهی عادلانه برای نیک دست و پا کنند.
مانند همیشه هم کاران پشت صحنه فینچِر کاری بی نقص و استاندارد انجام داده اند.فیلم برداری جِف کِرونِنْوِت تصاویری حزن آلود و کم نور از عمارت دان ها،ایست گاه پلیس و سایر نقاط شهر نورث کارتِج به تصویر کشیده که حاصل کار طراحی تولید زیبای دانِلد گِرَم بِرت هستند.موسیقی متن الکترونیک و غمگین تِرِنت رِزنِر و اَتیکِس راس با کار کارگردان در هماهنگی کامل قرار دارد و آن ها با اضافه کردن ریتم های سنتی و اُرکِسترال حس تنش زیادی به فضای فیلم افزوده اند.
این بار فینچِر به جای تدوین گر همیشگی خود،اَنگِس وال (که برای فیلم های “The Social Network/شبکه اجتماعی” و “/The Girl With The Dragon Tattooدختری با خالکوبی اژدها” برنده اسکار شده بود) با کِرک بَکستِر هم کاری کرده است.بَکستِر تا آن جا که توانسته فیلم را بریده اما اجازه داده برخی نماها نفس زندگی را به کالبد فیلم بدمند.این فیلمی است که حتی وقتی روی لبه صندلی خود نشسته اید،شما را در خود غرق می کند.محو کردن ها و ظاهر شدن های ناگهانی به صحنه های خشن فیلم جلوه ای قوی تر و اثری توهم زا افزوده است
نقد شماره ۲ : منتقد:جِیمز بِراردینِلی-امتیاز ۸٫۸ از ۱۰ (۳٫۵ از ۴)
اوایل پاییز هر سال یک فیلم استودیویی خیلی عالی اکران میشود، روشی برای شروع رقابت اسکار و یادآوری به تماشاچیهای بزرگسال که هنوز میتوان در سالنهای سینما فیلمهای هوشمندانه و جذاب تماشا کرد. در سال ۲۰۱۴ این فیلم «دختر از دست رفته/ Gone Girl» نام دارد، اقتباس جیلیان فلین از رمان پرفروشش که تحت هدایت کارگردان طراز اول سینما، دیوید فینچر، به فیلم تبدیل شده است. فینچر، که با فضاهای تاریک غریبه نیست («هفت / Seven» و «دختری با علامت اژدها / The Gird with the Dragon Tattoo» شاهدی برای این ادعا هستند)، به خوبی میداند که چگونه بیشترین پتانسیل را از «دختر از دست رفته» آزاد کند و حاصل کار ۱۴۵ دقیقه درام میخکوب کننده و پر از غافلگیری از کار درآمده است. و گرچه فیلم بازسازی صفحه به صفحه کتاب نیست، اما به خوبی توانسته جنبه های کلیدی داستان را به تصویر بکشد از جمله پرسپکتیوهای متعدد (گاهی اوقات غیرقابل اتکای) داستان، اظهار نظر در خصوص معنای «گناه» و «محبوبیت» در فرهنگ رسانه زده امروز و (البته) یک خط داستانی هیچکاکی پر از پیچش و چرخش.
در این نقد سعی میکنم تا حد امکان از لو دادن داستان فیلم اجتناب کنم، اگر رمان را نخواندهاید شاید بهتر باشد که دیگر به خواندن نقد ادامه ندهید. هر چقدر تجربه تازه تر باشد، بهتر است. حتی یک خلاصه شسته و رفته از ایده اصلی داستان میتواند سهواً چیزهایی که بیننده های ناآشنا با داستان دوست دارند خودشان در حین تماشای فیلم کشف کنند را بر ملا سازد. (افرادی که کتاب را خواندهاند در امانند، چون گرچه تغییراتی در فیلم لحاظ شده است، ولی کل داستان فیلم به داستان کتاب بسیار نزدیک است، که این دقیقاً چیزی است وقتی نویسنده کتاب، سناریوی فیلم را نیز مینویسد انتظار میرود.)
یکی از نکات بسیار برجسته در «دختر از دست رفته»، مدیریت ماهرانه است. هر یک از شخصیتها، شخصیتهای دیگر را مدیریت میکنند. رسانهها طرز فکر مردم؛ و وکلا و قربانیان رسانهها را اداره میکنند. فینچر در این فیلم چیز جدیدی برای مان نقل نمیکند، بلکه یادآوری میکند که وقتی واقعیتها مخدوش، دستکاری و کتمان میشوند، تا داستان جذابتر شود، مفاهیم کوچکی مانند «گناه» و «بیگناهی» چطور در دادگاه افکار عمومی معنا میشوند.
داستان فیلم درباره ناپدید شدن یک زن و اتفاقات مرموزی است که اطراف او رخ میدهند، است. نیمه اول فیلم مدام بین پرسپکتیو شوهر به ظاهر پریشان حال، نیک دان (با بازی بن افلک) در رفت و آمد است، به طوری که او در خاطرات روزانه همسرش، امی دان (با بازی رزاموند پایک) به دنبال همسرش میگردد. صحنه های مربوط به بازی امی پیش زمینه خوبی از ماجرا ارائه میدهند در حالی که بخشهای مربوط به شخصیت نیک داستان را به جلو پیش میبرند. پرسشی که در مورد نیک مطرح است، این است که آیا او واقعاً شوهری بی نزاکت با یک عالمه اسکلت در کمدش است یا این که چیزی شیطانیتر را پنهان میکند. فینچر حول این نقطه مرکزی دست به یک پرسپکتیو خنثی میزند و داستان به تدریج وارد قلمرو فیلم «غریزه اصلی / Basic Instinct» میشود و با س*ک*س نامتعارف و تا دلتان بخواهد خون تکمیل میشود. پُل وِرهوفِن(کارگردان فیلم غریزه اصلی) خودش شاهد است.
هدایت صحیح دو جنبه کلیدی «دختر از دست رفته» برای هر فیلمی میتواند دشوار باشد: روایت غیرقابل اتکای فیلم و پرسپکتیوهای متعدد. برای فهمیدن این که چطور اهداف کارگردان همواره منتقل نمیشوند نباید به تماشای چیزی فراتر از «ناپدید شدن النور ریگبی / The Disappearance of Eleanor Rigby» نشست. اما در مورد «دختر از دست رفته» فینچر علیرغم تمام مشکلات موفق میشود. و وقتی که اسامی دستاندرکاران فیلم در پایان فیلم نمایش داده میشود، تصویر واضحی از آنچه رخ داده (و رخ نداده) داریم.
به نظر میرسد که «دختر از دست رفته» عمداً دو فیلم متفاوت است که به هم پیوند زده شدهاند. نیمه اول عقلانیتر و به یک رویکرد پلیسی نزدیکتر است. نیک به شوخی به قسمتی از سریال «نظم و قانون / Law & Order» اشاره میکند و حقایقی برای مقایسه [ این دو] وجود دارند، گرچه این فیلم یک سر و گردن بالاتر از استانداردهای از پیش معلوم یک سریال تلویزیونی هفتگی ساخته شده است. شباهتهای فیلم با «غریزه اصلی» در طول نیمه دوم، که پر از صحنه های خشونت آمیز است، تشدید میشود. در انتهای فیلم خرده پیرنگ هایی وجود دارند که باعث میشوند فیلم اندکی بیشتر از آنچه باید طولانی شود.
بن افلک به مانند کوین کاستنر دو دهه قبل نقش اساسی را در موفقیت فیلم ایفا میکند. از منظر بازیگری دو بازی قابل توجه در فیلم دیده میشود. رزاموند پایک با بازی نقش امی نقطه عطفی در کارنامه بازیگری خود رقم زده است. با در نظر گرفتن نحوه پیشروی داستان، او کمی شبیه به تاتیانا مازلانی در سریال «یتیم سیاه / Orphan Black» است- یعنی تکرارهای متعددی از یک فرد را بازی میکند، که هر کدام تفاوتهای ظریفی با دیگری دارند. بعد، تایلر پری را داریم که گزینه فوقالعاده ای برای ایفای نقش یک وکیل مدافع کارکشته است. دیدن پری در حالی که از کلیشه خارج شده و میتواند نقش فردی غیر از مادئا[۱] را بازی کند، لذتبخش است. نیل پاتریک هریس (در نقش دوست پسر سابق ترسناک امی)، کری کون (در نقش خواهر نیک)، کیم دیکنز (کارآگاه اصلی) و میسی پایل (یک مجری تلویزیونی الهام گرفته از نانسی گریس) همگی در ایفای نقشهای مکمل فوقالعادهاند.
حتی بهترین تریلرها ،فارغ از این که از چه تعداد پیچ و خم داستانی و نخود سیاه استفاده میکنند، هم اغلب مسیرهای قابل پیش بینی را طی میکنند. گرچه بخشی از ماجراهایی که در «دختر از دست رفته» رخ میدهد قابل انتظار است، ولی پیشرفت خط داستانی گاهی اوقات به قدری مبتکرانه میشود که دیگر مهم نیست که آیا غافلگیریهای متداول جواب میدهند یا خیر. فینچر و فلین به خوبی میدانند که نمیتوانند با هر پیچشی بینندهها را غافلگیر کنند، بنابراین به ما اجازه میدهند تا برخی چیزها را خودمان حدس بزنیم تا بقیه چیزها مخفی بمانند. «دختر از دست رفته» فیلم نادری است: تریلری خوشمزه که لذت و کیف زیادی را نصیبمان میکند و در عین حال مجموعه ای از نکات اجتماعی را گوشزد میکند. «دختر از دست رفته» فیلمی هوشمند، پر پیچ و خم و خونین است که تقریباً هر کسی که طرفدار وحشت است را راضی میکند.
نقد شماره 3 : منتقد:رابی کالِن-امتیاز ۸ از ۱۰
آیا امکان دارد شخصی که واقعاً در جایی حاضر نبوده،ناگهان ناپدید شود؟یک تریلر در ژانر شخص گمشده شاید جای مناسبی برای این نوع بحث های فرا طبیعی نباشد،اما دِیوید فینچِر عادت دارد بینندگان خود را گم راه کند و ذهن آن ها را به محاسبه واقعیت و خیال وا دارد.
“Gone Girl/دختر از دست رفته” دهمین فیلم بلند دِیوید فینچِر،از کتاب پر فروش سال ۲۰۱۲ جیلیِن فِلِن اقتباس شده است.خط روایی فیلم بر گمشدن ناگهانی زنی باهوش و زیبا به نام اِیمی اِلیِت-دان (رُزامِند پایک) استوار است.مسئله محوری داستان جنونی است که امروزه دنیا را فرا گرفته و همه تلاش می کنند چهره ای بهتر از چهره واقعی خود به دیگران نشان دهند.
این داستان هوشمندانه و تقریبا بی نظم زیر دستان فینچِر هم زمان هم بیش تر به هم ریخته و هم بیش تر کنترل شده است.این جا این مرد است که هاله مرگ بار در اطراف خود دارد و آن چه از گذشته نشان داده می شود،تنها به مه آلود تر شدن زمان حال می انجامد.
فراتر از تمام این ها داستان مملو از دام هایی است که به قصد گیر انداختن بیننده طراحی شده اند:آن چه که در ابتدا یک جر و بحث زناشویی است به داستانی جنایی و چنان آشفته تبدیل می شود که تنها نمونه اش را در کارهای کارگردانی مثل برایِن دی پالما بیست سال پیش از این می شد دید.این خبر که فِلِن در حین کار روی فیلم نامه در انتهای داستان تغییراتی ایجاد کرده،درست است؛البته این تغییرات روشمند هستند.خط کلی داستان تغییر نکرده اما تنش ها شدیدتر شده اند و یک نمای رو در رو شدن به فیلم اضافه شده است.
فیلم به طرز رمز آمیزی نزدیک به نقطه پایان خود آغاز می شود؛البته پیش از آن که باز گردد و به صبح روزی برسد که اِیمی ناپدید شد.او با همسر خود،نیک که با نقش آفرینی زیبای بِن اَفلِک همراه است،در یک خانه زندگی می کند.مردی که حالا متوجه شده دور نمای زیبایی که برای زندگی خود تصور می کرده،دیگر از بین رفته است.این جا آمریکای دوران رکود است که پیر و خسته شده است.
بعدتر متوجه می شویم که اِیمی و نیک شغل نویسندگی خود در نیویورک را از دست داده اند و حال نیک و خواهر دوقلویش،مارگو (کَری کون) در شهر زادگاه خود،کافه ای را اداره می کنند و اِیمی زنی خانه نشین شده که تنها مشغول گرد گیری است.
نماهای فیلم خشک و عبوس هستند و در آن ها به جای موسیقی صدای کولر و صدای قطع و وصل شدن لامپ شنیده می شود.این صدا را زمانی می شنویم که نیک به خانه می آید و متوجه می شود مبل های اتاق نشیمن بر عکس شده اند و خبری هم از اِیمی نیست و البته در نمایی که نیک توسط کارآگاه راندا بونی (کیم دیکِنز) بازجویی می شود هم صدایی مشابه را می شنویم.
فیلم به زودی ما را با یکی از خاطرات اِیمی هم راه می کند و به زمان اولین ملاقات او و نیک در یک مهمانی در نیویورک می برد.موسیقی محرک تِرِنت رِزنِر و اَتیکِس راس که به سبک آنجلو بادالامِنتی ساخته شده در نمایی که گفت و گوی اِیمی و نیک حالتی اغوا کننده به خود می گیرد،بالا و پایین می رود.بعد از این گفت و گو آن ها دست در دست هم به شب گردی در شهر می پردازند و زمانی که به ویترین نانوایی که شیشه اش بخار کرده می رسند،می ایستند و زیر نور مهتاب یک دیگر را می بوسند.گذشته این دو،گذشته شیرینی بوده است.
فیلم دائماً بین این دو زمان در رفت و آمد است و استادی فینچِر در این است که در هیچ یک از این دو زمان بیننده احساس اطمینان و آرامش نمی کند.
در زمان حال اِیمی ناپدید شده و در زمان گذشته در همه جا حضور دارد.پایک که در فیلم های خود همواره حضوری تحسین بر انگیز داشته،شاید بیش از یک دهه در انتظار چنین نقش پر و پیمانی بوده است و آن چه شما را شگفت زده می کند،بازی روشمند او است؛او مانند یک گربه بالا و پایین نمی پرد و چنگ نمی کشد،بلکه حرکتی آرام و ریتم دار هم چون یک مار اَناکاندا دارد.اِیمی بهترین نقشی است که پایک تا کنون بازی کرده است،نقش آفرینی او محکم و پایدار است.در حالی که صدای روایت کردن او از دفترچه خاطراتش پر از احساس است اما چهره اش آن چه در دل او است را کاملاً مخفی می کند.
ممکن است تک گویی های تاریک و رمز آلود اِیمی همان حسی را در بینندگان مونث ایجاد کند که مردان با شنیدن صدای اِدوُرد نورتِن در “Fight Club/باشگاه مشت زنی” تجربه کردند:شوک حاصل از این نکته که چطور ممکن است کسی این سخنان را بلند بیان کند و البته بخشی از این حس هم به این دلیل است که برخی مخاطبان آن چه بیان می شود را حس کرده اند.متنی در کتاب هست که اِیمی آخر و عاقبت یک “دختر با حال” (یک دختر تیپیک سک*سی که بی هیچ حرف و حدیثی به یک همسر مهربان و حرف گوش کن تبدیل می شود.) را پیش بینی می کند،پایک این متن را با چاشنی زهر داری بیان می کند و آن قدر خوب از پس آن بر می آید که دوست دارید تشویقش کنید.
سر نوشت اِیمی نه در انتها که در اواسط فیلم مشخص می شود و فینچِر مانند یک شعبده باز موفق شده این روی داد را به تصویر بکشد و از این نقطه به بعد چند شخصیت جدید چون نیِل پَتریک هَریس،دوست پسر سابق اِیمی و تایلِر پِری در نقش یک وکیل زبر دست را وارد ماجرا کند و جانی دوباره به خط روایی فیلم بدهد.علی رغم تمام تنش ها و رازهای تاریک موجود در فیلم به یاد داشته باشید که دِیوید فینچِر این جا روی دنده شوخ طبعی قرار دارد:فیلم غافل گیر کننده و بر انگیزاننده است،هم تنش دارد هم شوخی اما آن چه بیش تر به چشم می آید،تاریکی است.
صحنه های فیلم :
:: موضوعات مرتبط:
نقد و بررسی و معرفی فیلم و انیمیشن ,
عکس های دیدنی و جالب ,
اخبار روز ,
مجله ی فرهنگی و هنری ,
تریلر های جدید فیلم و انیمیشن ,
اخبار سینمایی ,
,
:: برچسبها:
نقد و بررسی فیلم دختر گم شده ,
فیلم های اکران نشده ,
فیلم های راز آلود ,
فیلم های معمایی ,
فیلم های سینمایی ,
gone girl 2014 ,
بن افلک ,
روزماند پایک ,
نیل پاتریک هریس ,
تایلر پری ,
کری کوون ,
پاتریک فوگیت ,
سلا وارد ,
:: بازدید از این مطلب : 7584
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0